به نظرم یکی از بدترین حس های دنیا مقایسه شدنه! 

+ میخوام یک طراح موفق بشم!

- فلانی نتونست بشه تو میخوای بشی؟ 

 

+ تصمیم دارم امسال رتبه ی کنکورم زیر 1000 بشه!

- فلانی نتونست بشه تو میخوای بشی؟ 

 

+ میخوام مخ اون دخترو بزنم!

فلانی نتونست بزنه تو میخوای بزنی؟

 

اینکه فلانی نتونست و با فلانی مقایسه بشی! اینکه نتیجه ی کار فلانی سند موفقیت یکی دیگه باشه! اینکه فلانی تاییدی برای تو باشه! اینا خیلی بده! خیلی زیاد! 

 


امروز روز پرستار بود؟ :| 

پس چرا من پرستار ندارم؟ :| پرستار من کجاس :| من پرستار میخام! همین الان :(

 

+ پسره داشت از ازدواجش حرف میزد! میگفت موقع ازدواجم خیلی بند صورتی نبودم! هر چی بهش گفتم نمیشه پسر صورتی دوست نداشته باشه :| زیر بار نرفت! فک کنم این قهوه ای دوست داشته :| ولی خدایی صورتی یچی دیگس :)) البته کوفتم باشه من قبول میکنم!  

پرستار صورتیمو بدین میخوام برم :))


هر وقت بازار خراب میشه! که البته این روزا اکثرا بازار خرابه! اولین چیزی که میاد به ذهنم اینه که ما که اوضاعمون خدا رو شکر خوبه اینجوریم! بچه های پایین شهر؟ وسط شهر! حاشیه نشین ها! روستاها و . ! اونا چی میکشن!

خدایی خیلی فکرم درگیر این چیزاس! ولی یچیز رو مطمنم! خیلی هم مطمن! اینکه درست میشه! حتما هم درست میشه! 

 

+ این که بعضی پستام خیلی عفت کلام رو رعایت نمیکنم به کسی بر نخوره! من شاید بد حرف بزنم ولی ظاهر و باطنم همینه! اگه ن منم میتونم خیلی شیک و مجلسی و مودب حرف بزنم و تو هر جملم 2 تا دوستت دارم و عشقم هم اضافه کنم! ولی باطنم یچی دیگ باشه! 

خلاصه اینکه ما همینیم! خوب یا بد! ولی رو راستیم و هر چقدرم لحنم بد باشه حرفام بد نیس! خلاص!


بدون مقدمه باس عرض کنم لاشی ترین رفیقای دنیا رفیقای عطر آدم هستن! 

با اینکه رفیقتن تو روت نگاه میکنن میگن موندگاریش 48 ساعته! پخش بوش بالاس :| برا همه میلی (گرمی) 10 تومنه تو 7 بده :| 

ولی همشو دروغ میگن! 48 دقیقه هم موندگاری نداره! پخش بوش در حدیه که دختری که تو بغلته حس کنه :| قیمتشم که .

 

+ البته ما بالای یکساله کسیو بغل نکردیم! 


سخت ترین کار دنیا چیه؟

کار تو معدن؟ خود ی برای یه لقمه نون؟ پست دادن لب مرز وسط زمستون؟ از دست دادن عشق؟ وطن ی؟ یا چی؟

فک کنم اگه بخایم این سوالو از 1000 نفر بپرسیم شاید 300 تا جواب مختلف بشنویم.

همه ی مثالایی ک زدم خیلی سخت هستن. خیلی زیاد. خیلی چیزای سخت ترم هست. بعضیاشم تجربه کردم.خیلی سخت بودن.

ولی سخت ترین کاری ک تو زندگیم کردم انتخابم بین هدفم و آرزوم بوده و بس.

سختیش اونجاشه ک دوتاشو با هم نمتونم داشته باشم و نداشتن یکیشم دیوونم میکنه. و چقد سخته انتخاب گزینه وقتی میدونی همش غلطه.

 

 


2 3 روز اول کما زده بودم و کلا حرف نمزدم :| اینجا کجا بود خدا؟ 

روز سوم سوپرایز اصلی رسید! با یکی از کادریا سوار ماشین رفتیم 3 4 کیلومتر اونورتر :| دیگه عملا کوه بود فقط :| رسیدیم به یک اتاق! تازه فهمیدم که ما هفته در میون باید بریم اینجا هم پست بدیم :| 2 نفری! بدون هیچ کس دیگه و بدون هیچ امکاناتی! حتی یک تلویزیون ساده :| :| :| فقط شبا غذا میاوردن برامون :|

فکرشو بکن! هر روز از صبح پاشی اونم ساعت 6 صبح! و تا شب تو یک اتاق باشی :| بدون هیچ کاری هیچ سرگرمی هیچ چیزی :| :| :| با یک نفر که از نظر شعور منفیه :| تازه آنتن گوشی هم نداشت :| بزور کلی تو دل کوه رو باید میگشتی شاید یکجا آنتن بده یکمی! :/

خدایی هنوز به اون روزا فکر میکنم تنم میلرزه! بازم دمش گرم حداقل اون روزا یکی بود با پیاماش دلمون خوش باشه! هر چند الان نیس ولی من همه ی روزای سخت خدمتمو بهش مدیونم و اگه نبود قطعا یا دیوونه میشدم یا چیز دیگه! هر چند من خیلی باهاش بد رفتاری میکردم! درسته خیلی حال و روانم بد بود ولی توجیح خوبی برای رفتارم نیست!

خلاصه یکار کرده بودن که وقتی یک هفته تموم میشد و قرار بود برگردیم پاسگاه کلی ذوق مرگ میشدم :)) یعنی ببین پاسگاهی که برام کابوس بود در مقابل اینجا برام بهشت بود! 

چقد روزای بدی بود! نمدونم چرا از خاطرم پاک نمیشه و هنوزم که هنوزه اون سکوت مرگبار توی حبس آزارم میده! 

 

 


دیشب قبل خواب خیلی ناخواسته یاد دوران خدمتم افتادم! من 4 یا 5 جایی خدمت کردم! هیچکدومش به سختی و پر خطری مرزبانی نبود! یا خیلی جاهای دیگه! 

اما یکی از جاهایی که بودم که خیلی برام وحشتناک بود و واقعا منو به جنون رسوند یه روستای دور افتاده بود که از کنار جاده 30 کیلومتر باید میرفتیم تو دل کوه و بعد کوه میرسیدم به مقصد :| 

روز اولی که رسیدم لب جادش قشنگ حس کردم دنیا داره تموم میشه! زنگ زدم خونه خدافظی کردم گفتم اگه دیگ نیومدم خدافظ :| 

40 دقیقه وایستادم یه ماشینی چیزی سوارم کنه! ولی به غیر از 1سگ که داشت برا خودش راه میرفت چیزی نبود اونجا :| دیگه نا امید داشتم قدم ن میرفتم! میدونستم اگه قبل تاریکی خودمو نرسونم گیر گرگ و شغال و کفتار میوفتم :))

داشتم میرفتم که یهو دیدم یکی با یه لهجه ی فانی میگه هوی سرکار کوجا! بر گشتم دیدم یه سرباز دیگس :/ گفتم دارم میرم پاسگاه گفت خو پیاده که نمیشه وایسا ماشین بیاد :/ گفتم 40 دقیقه بیشتره وایسادم یکی هم نیومده! گفت نه بابا میاد! وایسا :/ جالب اینجاس به 5 دقیقه هم نرسید که ماشین اومد و سوارمون کرد :/ 

همینجور که میرفتیم بیشتر و بیشتر به پوچی و نا امیدی میرسیدم :| پشت سرم دیگه چیزی دیده نمیشد جز کوه! 

وقتی رسیدم هیچ خبری از آدمیزاد نبود :| سکوت مطلق! از ماشین اومدم پایین همینجور تک و تنها به آسمون خیر شده بودم :| به معنای واقعی خشکم زده بود! واقعا چنین سکوتی توی حبس از هر شکنجه ای بدتره! 

شاید اگه یه فرد آزاد بودم برام کمی عادی تر و راحت تر بود! ولی وقتی به این فکر میکردم که باید با کلی محدودیت حداقل 100 روز اینجا باشم قشنگ حس میکردم دارم دیوونه میشم!  حبس با چند نفر که از نظر شعور و فهم در درجه ای پایین تر از منفی قرار دارن! 

 

ادامشو پست بعدی میگم! اون قسمتی که دیشب قبل خواب نمیذاشت چشام بسته شه! 


یه پست هم بگیم درباره پاک های معصوم. اینکه سرد مزاجی و میل جنسیت کمه و رابطه نداشتی دلیل نمیشه ک تو پاک و معصوم باشی گلم. منم گرسنه نباشم غذا نمیخورم. یا در حد چند لقمه میخورم. در حد همون بوس بغلاتون. اینکه میترسی بری خونشون ک داستان نشه برات اسمش پاک بودن نیست. پس نگو من پاکم. بگو میترسم برم بدم فیلمم در بیاد یا ۴ تایی جرم بدن :))) لنتی های پاک و معصوم.
دیگ خرافات شده جز جدایی ناپذیر زندگی ها. اما بعضی ازین خرافاتو خیلی جدی میگیریم و حتی تبلیغشم میکنیم. میخام درباره یکی ازین خرافه ها یکچیزی بنویسم. مثلا یه اتفاقی افتاده تو زندگیت. قطعا هم حل میشه. فقط یه خورده اذیت میشی تا حل شدنش. میری نذر میکنی یا هر چیز دیگ. بعد ک حل میشه میگی بخاطر نذره بود :) باور کن عزیزم بدون نذر هم حل میشد. الانم اگه حل شده بخاطر خودته. چون تلاش کردی. چون اذیت شدی. باور کن با این کارات خرافه پرستی رو داری افزایش میدی و نتیجش میشه
نمدونم تا چه حد فقر و نداری رو تجربه کردین. ولی خیلی چیز وحشتناکیه. مخصوصا اونجاش که به مرحله ای رسیدین که در روز یک وعده غذا هم نمیتونین بخورین. فرض کنین ۴ نفر باشین. مستاجر باشین. ۲ تومن حقوق بگیرین. ۱ تومنو بدین اجاره. ۱۰۰ تومنم بدین برای قبض ها و بنزین موتور. میمونه ۹۰۰ تومن. تقسیمش کنین به ۳۰ روز میشه ۳۰ تومن. یعنی تنها حالتی که میشه این خانواده زنده بمونن اینه که صبونه نون پنیر بخورن.ناهار سیب زمینی آبپز.شامم تخم مرغ.
دو تا چیز خیلی ترسناک هست ک خیلی بهش توجه نمیشه. یک. شرکت های هرمی دو. اینو نمیشه تو یک جمله بیان کرد. یک. وقتی میبینم مردم اینقد راحت وارد شرکت های هرمی میشن و ازون طرفو کار این شرکتا قانونی شده تنم میلرزه. این شرکتها نتیجش دو تا چیز بیشتر نیست. یا مردم اونقد بی رحم شدن ک براشون قربانی شدن خیلیا مهم نیست. یا مردم اونقد احمق شدن ک نمیفهمن قراره خیلیا این وسط قربانی بشن. اصلا هم نیاز ب عقل و شعور زیادی نیست ک بفهمیم در یک هرم سر شاخه ها به ثروت زیادی میرسن
جای محیط کارم یه دختره هست با یه ظاهر خیلی موجه. اصلا هم فکر نمیکردم اهل چیزی باشه تا یکی از بچه ها مخشو زد. همه کارم باهاش کرد. اوپنم هست دختره. حرفای پسره رو باور نمیکردم تا اینکه با عکس و اینا بهم ثابت کرد. کار ندارم. پسره کات کرد. گفت فقط اینو بدون از تو خیلی خوشش میاد بری جلو مخشو میزنی. منم شیطون گولم زد رفتم ببینم چی میشه. دیدم کلا ۵ دقیقه طول کشید مخشو بزنم. بعد قسمت جالب ماجرا اینجاست که دختره مثه الهه های معبدا خودشو جلو من پاک میگیره.
وقتی نوسان و افزایش قیمت اینقد شدیده یچیزایی میبینم ک هم دلم میسوزه هم میفهمم چقد مردم کسخول زیاد داریم. یارو میاد میگه آقا اینو ک شما الان نی. قبلته باید به قیمت قبل بدی. بهش میگم خوب عزیزم اینو من اگ ۵۰ بدم به شما باید ۵۵ بخرم همین الان. ینی سود ک نمیکنم ضررم میکنم. میگه ن اینکار شما درست نیست حلالم نیست. میگم اینکه ضرر بدم درست و حلاله؟ میگه باید هر چیو هر چقد میخری بی. بهش میگم ینی شما ماشین یا خونتونو بخای بی ب همون قیمتی ک ی
دیروز سوار اسنپ بود. سر ظهر. خیلی گرم بود. راننده یه پیرمرد بود. ماشینشم قدیمی بود. کولر نداشت. یهو یاد یه خاطره افتادم. یه بار با یکی از بچه ها که خیلی آدم مقید و مذهبی هست و حتما باید سالی یکی دوبار بره کربلا و نماز روزش همه سر جاشه سوار اسنپ شده بودم. یه پیرمرد با یک پراید قدیمی. دوستم گفتم کولرو بزن حاج عاقا. حاجیم ک سنش خیلی بالا بود گفت کولر خرابه پسرم. رفیق متدین منو جو گرفته بود ن باید روشن کنی و وظیفه ی اسنپه کولر داشته باشه و ازین حرفا.
یادمه یه بار اتفاقی دیدمش. افتادم دنبالش با هزار خواهش و تمنا راضی شد چند لحظه باهام حرف بزنه. البته ترجیح من اون لحظه این بود ک فقط نگاهش کنم. ینی نمیدونستم چی بگم. ن ک حرفی نداشته باشم. نمیدونستم چجوری بگم ک داغون نشه. چون میدونم اگه حرفامو بشنوه خیلی بهم میریزه. خیلی. و این آخرین چیزیه تو این دنیا ک من بخام. ترجیح میدم همینجور خودم تنهایی داغون بمونم ولی اون ناراحت نشه. نمدونم چقد گذشته ازون روز.
همه ی ما ایرانیای فهمیم و خفن و با کمالات و با فرهنگ و همه چی تموم معتقدیم ک آدم باس سرش تو کار خودش باشه. ولی نود و نه درصدمون سرمون تو بقیس. من نمیفهمم اینکه یکی بخاد تغییر جنسیت بده به بقیه مربوطه؟ داداش من خواهر من. ریدم ب اون زندگیت ک اینقد بی ارزش و باطله ک وقتت رو با چیزایی ک ب تو هیچ ربطی نداره پر میکنی. راستی یه نفر تو آمریکا میخاد آیفونشو به یه گوشی ساده بخره. بدو برو سرتو بکن تو ش تا پر نشده.
همه ی دختران سرزمینم حداقل یکدونه پسر تو زندگیشون اومده ک با بقیه فرق داره طبق گفته خودشون. اگه فقط در حد سوم ابتدایی هم سواد داشته باشی با یه محاسبه سرانگشتی میتونی ب این نتیجه برسی ک اگه تعداد دخترا و پسرا مساوی باشه و هر دختر حداقل یک مورد ازین پسرا اومده باشه تو زندگیش. دیگه بقیه ای نمیمونه ک این پسره با بقیه فرق کنه. یعنی اون بقیه ای ک تو میگی باز خودشون برا یه دختر دیگ با بقیه مقایسه شده. کلا اینو بگم.
میدونستین بیشترمون. مخصوصا دخترا. داریم از بیماری دوقطبی بودن رنج میبریم و حتی خودمونم نمیدونیم؟ البته ب غیر از دوقطبی بودن، افسردگی، استرس و یجورایی پانیک هم هستن ک تو زندگی خیلیامون دخیلن و خودمون نمیدونیم و شایدم خودمونو میزنیم ب اون راه. به نظرم یه سرچی درباره اختلال دوقطبی و پانیک بکنین.اگه دیدن خیلی نقاط مشترکتون زیاده یک فکری بکنین برا خودتون ک کل زندگیتون رو تحت تاثیر قرار میده و مثل یک کنه میچسبه بهتون.
نمیدونم اینا ک مینویسم تکراریه یا ن. شاید تنها فرقی ک من با خیلیا دارم اینه ک من هر چیز عجیب غریبی هر اتفاقی هر داستانی تو زندگیم رخ میده ازش یه پل درست میکنم و با قدرت بیشتر ادامه میدم مسیرو. هدف مشخصه. مسیر مشخصه. منم ک مشخصم. پس همه چی رواله. بجاش بعضیا اینجورن ک اگه خودکار قرمزشون وسط جزوه نوشتن تموم شه دیگ کل اون ترمو بیخیال درس خوندن میشن. چرا؟ چون خودکار قرمزشون تموم شده. در کل خواستم بگم دنبال بهانه نباش.
دو سه شب پیش داشتم با یکی از همکارام حرف میزدم. خیلی آدم با اعتبار و پولداریه.خیلی ها. نیم ساعتی حرف زدیم. همینجوری داشتیم حرف میزدیم گفتم بزار یه سوال بپرسم. گفتم فک میکنی چقد دیگ به الان تو‌ برسم؟ گفت ب نظرم تو اینجوری ک کار میکنی نهایتا ۲ یا ۳ سال دیگ ب من میرسی. تو دلم ذوق‌ کردم.رغیبم که ماشینش چند برابر کل داروندار منه اینو ب من گفت. خیلی حال کردم ک منو اینقد قبول داره. ولی حالا ک اینو گفت مجبورم قدرتمو بیشتر کنم و قبل دوسال برسم به اون نقطه.
شاید هر روز نسبت به دیروز کلی متفاوت تر میشم. خیلیاش شخصیه. خیلیاش بدرد کسی نمیخوره. بعضیاش همه گیره و . ولی یه تفاوتی که خیلی خودم باش حال میکنم اینه که قبلا یه دختر یکم پا میداد و نمیشد کلی ذهنم درگیرش بود :)) الان چتشو شمارشو پاک میکنم یه فوش ریزم میدم به زایندش. بعد میگم اگه خواست خودش پیام میده اگه نخاستم دوباره چیز ننش. + البته این شامل ادمای عزیز زندگیم نمیشه. اونا جزیی از زندگیمن.
واقعا خیلی دردناکه که خیلیامون زندگیمون شده همش فیلم دیدن. تازه باز یکسریا افتخارم میکنن که من هر چی فیلم و سریال بروز میاد رو میبینم. واقعا فیلم و سریال زیاد دیدن خیلی چیز افتضاحیه. فک کن تو باید بشینی یک سریال رو ببینی همه آدماش خفن و شاخ و با کلاس و خوشگلن در حالیکه خودت هیچ گوهی نیستی. باس زندگی روزمره افرادیو دنبال کنی که ببینی تهش چی میشه که هیچ ربطی به ما ندارن و جز عقده و حسرت چیزی برامون نمیونه.
از یجایی تو زندگیت یه درسایی میگیری که هر چی زودتر بگیری زندگیت راحت تر میشه. اونی که خودش نمیخاد خوب بشه خوب نمیشه. اونی که نمیخاد بفهمه نمیفهمه. اونی که نمیخاد باورت کنه باورت نمیکنه. اونی که پیشته بخاطر خودت نیست بخاطر خودشه. اونی که بیشعوری رو انتخاب کرده باشعور نمیشه. اونی که فقط به فکر خودشه نمتونه درد بقیه رو بفهمه. خلاصه که خودتونو عذاب ندین برای این چیزا. فقط زندگیتونو سخت میکنین.
یجور آدمام هستن که بزنم به تخته تعدادشون خیلی زیاده. اینا اینجورین عن یک چیزیو در میارن. خیلی هم زیاد. در هر زمینه ای. مثلا اینقد شوخی میکنن میکنن میکننن. بعد اگه بهشون بگی یکم کمتر شوخی کن یا به وقتش شوخی کن در جواب میگن دیگه اصلا شوخب نمیکنم. یعنی دو‌حالت دارن یا تماما شوخی. یا تماما خشک. حالت وسط ندارن. این داستان در خیلی موضوعات دیگم هست. ولی خیلی زشته این اخلاق. اگه اینجورین آدم باشین.
دورم یه مشت آدم خاص جمع شده ک اینا با همه متفاوتن لامصبا. مشکلاتشون خیلی خاصه. با مال بقیه فرق داره. مریضیاشون فرق داره با همه. خیلی خاصه مریضیاشون. مثلا ما سرطان خون بگیریم چیزی نیست. ولی اینا چون صبحا میخان از خواب بیدار شن و سختشونه و روحیشون لطیفه ادعا میکنن ک یک سری مشکلات خاص دارن ک هیچکس نداره :))) مثلا من که صبا از خواب بیدار میشم تو سرما سگ لرز میزنم برم سر کار سختم نیست. اینا سختشونه. یا طرف چون فلان پسرو میخاسته ولی پسره نخاستش دچار یکسری مشکلات
خدایی که خسته شدم اینقد منتظر موندم. دیگ صبرم داره تموم میشه یکاری میکنم بعد بگم چ غلطی کردم. هووووووف. خداییش دیگ مغزم نمیکشه چرا شرایط یجور نمبشه بیوفتم تو اون مسیری ک میخام؟ البته این جمله ای ک گفتم مال ادمای ضعیفه. ادم باید خودش مسیرشو بسازه. هر چند من دارم تلاشمو میکنم و‌ کم نمیزارم. شک هم ندارم میرسم تش.
ولی بدونید یه تایمی میرسه تو زندگیتون که میفهمین هیچکس شما رو بخاطر خودتون نمیخاد. حتی برادر خواهر و حتی پدر و مادر. یعنی نزدیک ترین ها هم در صورتیکه منفعتی داشته باشید و حرف گوش کن باشیو اونی ک میخان باشی دوستت دارن. در غیر این صورت ن. اینو آویزه گوشتون کنید که بعدا یهویی غافل گیر نشین.
همانطور که بعضیا میدونن و بعضیا هم نمیدونن :) اینجا از سال 88 یا 89 شروع به کار کرد! هر سال همزمان با بزرگتر شدن و تغییر کردن حجم دانسته هام و دیده هام موضوعش عوض شد. یک مدت خدمات وبلاگ نویسی بود مثل قالب وبلاگ و آموزش وبلاگ نویسی یک مدت فقط طنز بود یک مدت محلی برا تخریب دخترا بود :)) خلاصه هر سال کل وبلاگ پاک میشد و با تغییرات جدید میومدم سراغشون :)) تنها چیز ثابت این بود که تو همه ی تغییرات بازدید کننده هام اکثرا دختر بودن.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانش مسلمین جمشیدی کمی نیز به فکر سلامتی باشیم . تناسب اندام یوگا سلامت هیپنوتیزم مدرسه شاد و با روح مرداد - Mordad آژانس مسافرتی الیت کرمانشاه خانه دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. فنی - مهندسی